سیب

عکاس هنوز هم از دست من دلخور است

اما یکی باید به او بفهماند که

.گفتن "سیب

برای من نه تنها خنده دار نیست

 بلکه مرا به یاد

حوا

                بهشت

      و

                                    تبعید 

 می اندازد

چطور میشود

به اینهمه شور بختی لبخند زد...؟

اشکهای شبانه

چشمهای پف آلود

میخواهم در خاطر قاب دوربینت

همینطور که هستم ماندگار شوم

...نه سیب میگویم

نه خندهای دروغکی

&&&&&&&&&&&&&&

من یک زنم ....

از جنس آب و خاک و آفتاب.....

از همان خاکی که حوا را سرشتند

 با همان خنده های مست کننده، اما تلخ

با همان چشمان خمار، اما همیشه خیس

 با همان دستان لطیف، اما لرزان...

من یک زنم.....

مرا از دنده چپ آدم خلق کرد ...

از همان روز، چپ همه مردها را خوب میخوانم.....

میدانم باید مراقب باشم ....

قطعا او باز هم هوس سیبی دیگر خواهد کرد

 و اینبار دیگر برایش هیچ نخواهم چید

بگذار به تنهایی به جایی دیگر تبعید شود ...

میخواهم طعم تلخ تنهایی را بچشد.....

من ترنجم ...

یک زن از سرزمین بی عدالتی و غم

از سرزمینی که با فتواهای مسخره

 حق را تشنه ذبح میکنند....

جایی که همه چیزش قانون است و شرع

 و شرع و قانونش را مردها نوشته اند....

صندلی قدرت در اختیار مردان است ..

میترسم خدا هم با آنها 

دست به یکی کرده باشد ....

شاید اینبار از دنده راستشان....

یک خادمه دیگر...

زیبا و خوش خرام

اما دراز موی کوتاه عقل...

 درست عین مخلوق دنده چپ.....

خدایا اینبار با ما باش .....

اما نه

این بار حتی از خدا نیز نخواهم خواست

که با ما باشد

خودم

با دستهای خودم

خالق سرنوشت خویش خواهم شد

این بار من خود آفریننده ام

من به خود خواهم بالید

&&&&&&&&&&&&

ظلم فراووون شده

مرغ کمیاب

تن ها ارزان

نان ها نازک

عشقها آبکی شدن

فاصله ها زیاد

گرانی بیداد میکند

بیکاری داغون

سیگار پشت سیگار

بنزین کوپنی

اعدام مختلسین

آزادی مقروضین مهریه

کبودی پای چشم دختر شمسی خانم

سفیدی چادر فیروزه، بیوه مش رحمان ملاک

بچه هایی در سبدهای حصیری ،کنار در مسجد محل

دستان پر چرک کودک خیابانی

مرغ عشق خمار دخترک فالگیر

فال خواب مانده من که همیشه همین است

"مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید"

و هیچ وقت هم نیامد

چشمان نمور پیرمرد چاقو تیز کن

با بحران چاقوهای وارداتی لیزری

دادگاه های شلوغ

مردسالاری با نقاب برابری

ترازوهای دستکاری شده

میوه های درهم

طناب های پوسیده

چاه های خشک و عمیق

دلهای شکسته

پاهای خسته

دستانی بسته

نان چاپلوسی چرب

عشق ورزی گناه

عشقبازی آزاد

بیچارگی جواب صداقت

خنجر پاسخ رفاقت....

باز هم بدبخت تر باید بود ....

اینها هم برای این جمعه کافی نیست

 " او " نمی آید

دلتان را خوش نکنید